انگار....
دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
سه شنبه 27 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:32 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 33953
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1