دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 خدایا هرچه را دوست داشتم ، از من گرفتی ، به هر چه دل بستم ، دلم را شکستی.

به هرچیزی که عشق ورزیدم ،آن را زائل کردی.

هرکجا که قلبم آرامش یافت ،تو مضطرب و مشوشش نمودی.

هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت ،تو آواره ام کردی.

هر زمان به چیزی امیدوار شدم ،تو امیدم را کور نمودی... تا به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر ، جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم

 

و فقط تو را بخواهم ،تو را بخوانم ، تو را بجویم و تو را پرستش کنم.


سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

در کتاب"توصیه های حضرت مهدی(عج) در توقیعات و تشریفات" آمده است:

« مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس، خیلی نگران بودند از اینکه کشور دوستداران امام زمام(عج) از بین برود و سقوط کند.

شبی به امام عصر(ع) متوسل می شوند و در خواب می بینند: دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است، در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آن ها خراب می شود.

مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند، بسیار نگران می شود و فریاد می زند: خدایا! این وضع به کجا خواهد انجامید؟ در همین حال می بیند حضرت ولی عصر(ع) تشریف آورندف با انگشت مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود، گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: 

این جا شیعه خانۀ ماست، می شکند،خم می شود،خطر هست،ولی ما نمی گذاریم سقوط کند، ما نگهش می داریم.

برگرفته از سایت nooreaseman.com

 

یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:23 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

آید آن روز که خاک سر کویش باشم                    ترک جان کرده و آشفته رویش باشم

یوسفم گـرنزند بـر سـر بالینم سـر                        همچو یعقوب دل آشفته بویش باشـم

 
یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:19 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

  رسول خدا (ص) فرمود :

«مهدي اين امت از ماست ، هنگامي که هرج و مرج دنيا را فراگير و فتنه ها آشکار گردند و راهها نا امن شود و برخي از مردم بر برخي ديگر هجوم برند . پس بزرگ به کوچک رحم نکند و کوچک بزرگ را احترام نکند در اين هنگام خداوند مهدي ما را مبعوث فرمايد . او نهمين کس از فرزندان حسين (ع) است . دژهاي ضلالت و دلهاي بي خبر را بگشايد ، در آخر الزمان به کار دين پردازد چنانکه من در اول الزمان بدان پرداختم ، زمين را از عدل و داد پر کند ، چنانكه از ظلم و بيداد پر شده باشد.)

یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:22 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

یک روز دوستی گفت:

 

                           بیا "رفتن" را صرف کنیم

                                                       دلم گرفت...

                                                                    به او گفتم :بیا "آمدن" را صرف کنیم...

                                                                                                          (آمدم ، آمدی ، "آمد")

    به امید آمدن یوسف زهرا(عج)

                         گفتا دردت را بنویس

                                 بدو گفتم :ای کاش درد مولا هم نوشتنی بود...

                   آن وقت با قلم نتراشیده ام آن قدر خط خطی می کردم که دیگر نای خط کشیدن نداشته باشم.

 

پنج شنبه 10 / 12 / 1391برچسب:, :: 1:5 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم


◆◆


گـــــاهی غافــــل می شـــــــوم از آغــــــــوشتــــــ

کـــــه همـــــواره بــــــــاز استـــــ





" یــــا بــــــاسِــــطَـــــ الْیَــــــدَیْـــــن بِـــــالـــــــرَّحْـــــمَـــــةِ " 

جمعه 9 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها

شنبه 8 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:0 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 نمیدونی...

واقعاً نمیدونید چه لذتى داره  تماشای سیاهى چادرت!!

سیاهی ای  كه دل مردهایى كه چشمشون به دنبال خوش‏رنگ‏ترین

 زن‏هاست رو میزنه

نمى‏دونی چقدر لذت‏بخشه وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شی و مى‏پرسی:


آقا اینا قیمتش چنده؟

و فروشنده جوابتو نمیده ..

دوباره می پرسی: آقا ! اینا چنده؟ فروشنده كه محو موهای مش كرده 

یه زن دیگست و حالش دگرگونه ! تو رو اصلا نمیبینه!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی مردهایی كه به خیابون میان تا از دیدن

 اندام یه زن لذت ببرن.... ذره ای به تو محل نمیذارن... چون تو اندامت رو

 به تمسك از فاطمه ی بقیع... پوشوندی

نمیدونی

نمیدونی چقدر لذت داره وقتی شاد و سرخوش، در خیابون قدم میزنی در

 حالی كه دغدغه ی اینو نداری كه شاید گوشه ای از زیبایی تو... پاك

 شده باشه و مجبور نیستی خودتو با دلهره به نزدیك ترین محل امن

 برسونی تا هر چه زودتر توی آینه ی كوچیكت كه همدست شیطون

 شده...! زیبای رو به خودت برگردونی و باعث خنده دیگرون نشی!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی توی خیابون و دانشگاه و ... راه میری و

 صد قافله دل كثیف ... همره تو نیست.

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی كرم قلاب ماهی گیری شیطان برای به

 دام انداختن مردان شهرت نیستی!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی میبینی كه می تونی اطاعت خدای

 خودت رو بكنی نه هوای خودت رو

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی توی خیابون راه میری.. در حالی كه یه

 عروسك متحرك نشون نمیدی... بلكه یه انسان رهگذری

نمیدونی

نمیدونی

نمیدونی چه لذتی داره..... این حجاب

شنبه 8 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 بسته است همه پنجره ها رو به نگاهم 

                     چندی است که گم گشته در نیمه راهم

حس میکنم آیینه من تیره و تار است

                           بر روی مفاتیح دلم گردوغبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم

                          سجاده بارانی خود را نگشودم

پای سخن عشق دلم را ننشاندم

                           یعنی چه سحر ها که ابوحمزه نخواندم

ای کاش کمی کم کنم این فاصله هارا

                             با خمسه عشر طی کنم این مرحله هارا....




چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 توي وب يكي ازدوستام يه چيزي خوندم كه اميدوار كننده بود:

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.
آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان “ فاقد نشانه های مذهبی!” القصه… ،
هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !
اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم .
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: “۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان “
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. 
اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : “ چرا این کار را کردید؟!! ” ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . 
سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : “ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…” و بعد اضافه کرد : “ وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! “ پرسیدم : “ یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را….” حرفم را قطع می کند : “چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…” و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. 
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : “ امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! “
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. 
به قول دوستم Lableنزنم روی آدمها. ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، گفت و گوهای تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..

 

درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 33918
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content