دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
شنبه 29 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

بهار من ،مرا زنده کن که هنوز اندر افسردگی گناه مرده ام،

بهار من، نسیم رحمتی به سویم فرست که مرا زنده کند و غبار غم از من بشوید که من در گرد غفلت های روزگار خود و آوار آوارگیم مدفونم.

آری هر کسی یاری دارد که وصال او زیباترین بهار را برای او رقم می زند و بهار من؛ 


ای بهار آرزو ها در کدامین بیابان غربت این ایام را سپری می کنی؟ ،نکند کسی نباشد که الماس اشک تو را در غربت مادر پلو شکسته ات پاک نماید، وای بر من،بدون لبخند تو بهار معنا ندارد.


البته اگر تو نمیبودی هیچ گلی چشم باز نمی کرد و نمی شکفت و هیچ گیاهی سر از خاک بر نمی داشت که در کنار سایه بهاری تو زندگی معنا می شود.

آری بهار نسبتی هم با وصال یار دارد ،همو که عالمی در آرزوی روی او زمستان دوران را می گذرانند براستی که صبح ظهور طلیعه بهار روزگار است.

 

 

شنبه 29 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:2 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 همه ما همیشه برای ظهور حضرت صاحب الامر دعا می کنیم.

از طرف دیگر می دانیم که علت غیبت آن امام بزرگوار، چیزی جز عدم وجود شرایط لازم در ما نیست.
 
خیلی از امامان بودند که وقتی سال می شد از آنها که چرا قیام نمی کنید، می فرمودند یاور نداریم.
چه تعداد یار مد نظر آنها بود؟
یکی از ائمه معصومین (ع)، در پاسخ به چنین پرسشی، به یک گله گوسفند اشاره می کنند و می فرمایند: اگر این قدر یاور داشتم، قیام می کردم.شخص سئوال کننده می گوید: رفتم و تعداد گوسفندان گله را شمردم،به خدا قسم، فقط 17 گوسفند بود.
 
آیا ما واقعاً برای ظهور آماده ایم؟
نکند شرایط ما شرایط زمان امام حسن (ع) باشد یا دعاهای ما مثل نامه های مردم کوفه به امام حسین (ع) باشد ...


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:32 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 

دو شنبه 26 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 ×کاش اشتیاقمان به اندازه قدر تو بود×

 

مشتاق که باشی

دلدار همینجاست!

ادرکنی یا عشق یا اباصالح!



 

یک شنبه 25 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:10 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 تنهایی ریشه تمامی گناهان و درد هاست ؛


چوپان را "تنهایی"دروغگو کرد ...


خدایم آرزوست .

یک شنبه 25 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

  

جاذبه سیب، آدم را به زمین زد…
و جاذبه زمین، سیب را…


فرقی نمی کند،

سقوط، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه‌ای، غیر از خداست.
به جاذبه‌ای می اندیشم که پروازم می دهد.


خـــــــدا…

یک شنبه 25 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:2 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 می گن با هرکی دوست بشی،

شکل و فرم اونو می گیری

فکرشو بکن…

اگه با خدا دوست بشی ،

چه زیبا شکل می گیری . . .


جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
وقـتـی مـیـگویـیـم خـدا كـنـد كـه بـیــایــی


شاید او می گوید :


خــدا كـنــد كــه بــخـواهــیــد !!!


 

جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:23 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

        

                                             باز کن پنجرهها را که نسیم                                                   

                                                     روز میلاد اقاقی ها را                                                       

جشن میگیرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه چلچله هابرگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده است

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد

با سرو سینه گلهای سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

 با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

خاک جان یافته است

 تو چرا سنگ شدی

تو چرا اینهمه دلتنگ شدی

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن

 

جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم


دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود.

مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟

بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود.

هیچ کس نمی دانست این پرتقال را کی دست او داده
آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود، حالا با قاعده به او پرتقال داده اند.

منظور آقا این بود که توی حرم هرچیزی که واقعا دلت بخواهد با قاعده می آورند بهت می دهند.

"با قاعده" یکی از آن تکیه کلام های شیرین آقا بود.

آیت الله بهجت را می گویم.

می گفتند بچه ها را که حرم می برید حتما خوراکی دستشان بدهید که توی حرم بخورند...



 

 

جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:14 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 



من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم

تا در را باز كردم دیدم یك دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی جوان است 

تا در را باز كردم، اوه... چه شكلی !

داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی ؟ 

گفت: نه!

گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی تو در یك اتاق هستی و در هم بسته است؟

گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم !!

 گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است

 حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌كرد

 گفتند: یا علی  !!

رسول خدا سلام می‌كند تو چرا سلام نمی‌كنی؟ 

گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود

من سی سال جوان هستم

 می‌ترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد

 گفتم: دل علی می‌لرزد ، تو خاطرت جمع است !!!!!!!!!!!

شنبه 22 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
 

روزی اگر شکسته دلی بی قرار نیست
آن روز روز آمدن آن بهار نیست

وقتی دلی شکست خدا جلوه می کند
وقتی نسیم دوست بیاید .غبار نیست

دلتنگ باش: لحظه به لحظه ،نفس،نفس
دلواپسی به حرف و به شعر و شعار نیست

حق بین و حق شناس شدن گرچه مشکل است
خورشید پشت ابر درخشیده... تار نیست

او روشن است.روشن روشن بیار چشم
این چشمهای تیره سزاوار یار نیست

او انتظار داشت که ما منتظر شویم
این انتظار نیست... نه این انتظارنیست!

آقا مرا ببخش که دلگیر و خسته ام...
یعنی دلم شکسته ولی کو قرار؟!
                                              نیست!


نغمه مستشارنظامی



 
:: برچسب‌ها: امام زمانانتظارمهدیمو
سه شنبه 20 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:20 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 بشارت ظهور مهدی در کتاب دانیال نبی(ع)

 


در کتاب دانیال نبى نیز بشارت ظهور حضرت مهدى(ع) مطابق بشارات انبیاى گذشته، چنین آمده است:

 

". . . امیر عظیمى که براى پسران قوم تو ایستاده قائم است، خواهد برخاست. و چنان زمان تنگى خواهد شد که از حینى که اُمّتى به وجود آمده است تا امروز نبوده، و در آن زمان هر یک از قوم تو، که در دفتر مکتوب یافت شود رستگار خواهد شد. و بسیارى از آنانى که در خاک زمین خوابیده اند بیدار خواهند شد، امّا اینان به جهت حیات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حکیمان مثل روشنایى افلاک خواهند درخشید، و آنانى که بسیارى را به راه عدالت رهبرى مى نمایند مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد.


امّا تو اى دانیال ! کلام را مخفى دار و کتاب را تا زمان آخر مهر کن. بسیارى به سرعت تردّد خواهند نمود و علم افزوده خواهد گردید ... خوشا به حال آنکه انتظار کشد".
 

در این بشارت نکات چندى وجود دارد که برخى از آنها را به طور اختصار توضیح مى دهیم:


۱ ـ شخص مورد بشارت که در نخستین فراز بشارت مزبور به عنوان «ایستاده» از او تعبیر شده است، قائم آل محمّد(ع) است که بزرگترین نماینده انبیاى الهى است، و دعوت تمام پیامبران خدا را یکجا در حکومت حقّه خود آشکار ساخته، آیین الهى را بر سرتاسر کره خاکى حکم فرما مى نماید.


۲ـ منظور از «زمان تنگى»، زمان بیدادگریها، سختیها، فشارها، ظلم و ستم هایى است که قبل از ظهور آن حضرت در سراسر جهان پیدا مى شود، چنان که در روایات اسلامى آمده است: «یَمْلاَُ الأرضَ قِسطاً و عَدلا کَما مُلِئت جوراً و ظلماً».


۳ ـ منظور از: "آنانى که در خاک زمین خوابیده اند"، گروهى از اموات مى باشند که در دولت با سعادت حضرت مهدى(ع) زنده مى شوند، و برخى از آنان از یاران آن حضرت مى گردند و در رکاب حضرتش مى جنگند و برخى دیگر به سزاى اعمال ناشایست خود مى رسند.در این زمینه، روایات بسیارى از ائمّه معصومین(ع) رسیده است که ما به جهت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى نماییم، و طالبین مى توانند به کتابهاى مربوطه که در مورد "رجعت" نگاشته شده، مراجعه فرمایند.

یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:, :: 5:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
 

چقدر منتظرت هر شب استخاره کنم
و پلک‌های زمین را پر از ستاره کنم
تمام عاشقی‌ام را «نهاد» بنویسم
و اسم سبز تو را پشت هم «گزاره» کنم
چقدر خط بزنم صفحه صفحه سالم را
و روزهای زمین‌خورده را نظاره کنم
نشسته‌ام که برایت غزل بگویم باز
و بیت‌بیت دلم را «چهارپاره» کنم
دو صفحه مانده که تقویم کهنه بسته شود
برای این دل غمگین خود چه چاره کنم
چقدر منتظرت با خیال خوش باشم
و جمعه‌های به‌جا مانده را شماره کنم 

یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:40 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

دارد زمان آمدنت دير مي شود ...
دارد جوان سينه زنت پير مي شود ...
 
تقصير گريه هاي غريبانه شماست ...
دنيا غروب جمعه چه دلگير مي شود...
یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:39 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
مــاه دوازدهم آمــد...
 
ولی
 
مــاه دوازدهم نیامد...
 
 
"اللهم عجل لولیک الفرج"

 

یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:36 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

دلی دارم که رسوای جهان است 

 

گرفتار بتی ابرو کمان است

 

نگاهم سوی طاووسی بهشتی ست

 

که نامش مهدیِ صاحب الزمان است

 

 

 

 

برای سلامتی و تعجیل در فرج سرور ، ولی نعمت ، مولا و صاحبمان

 

 

حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه)


 

جمعه 16 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

مرحوم آيت الله مجتهدي تهراني (ره):

يک روز،پس ازاقامه نمازپشت سرآيت الله مدني،ديدم که ايشان شديدادارندگريه مي‌کنندرفتم پيش آيت الله مدني وگفتم:ببخشيد،اتفاقي افتاده که اين طورشما به گريه افتاده‌ايد؟ايشان فرمودند:يک لحظه،امام زمان (عج)راديدم که به پشت سرمن اشاره نموده وفرمودند:آقاي مدني!نگاه کن!شيعيان من بعدازنماز،سريع مي‌رونددنبال کارخودشان وهيچکدام براي فرج من دعا نمي‌کنند. انگارنه انگارکه امام زمانشان غايب است!»ومن ازگلايه امام زمان (عج) به گريه افتادم.

  يا صاحب الزمان... ببخش آقا... هميشه دم از تو ميزنيم اما در عمل... چه بگويم كه تو خود از اعمال و كردار و درون ما آگاهي.

اللهم اذقنا حلاوة حضورك...


شنبه 15 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:57 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
خوشا به حال ضریح جدید ت آقا
 
اما......
 
چگونه دل بکند از تو آن ضریح قديمي
 
چهار شنبه 14 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 نگار تازه خیز ما کجایی

بچشمان سرمه ریز ما کجایی

نفس بر سینهٔ عاشق  رسیده
دم رفتن عزیز ما کجایی...


سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 خدایا هرچه را دوست داشتم ، از من گرفتی ، به هر چه دل بستم ، دلم را شکستی.

به هرچیزی که عشق ورزیدم ،آن را زائل کردی.

هرکجا که قلبم آرامش یافت ،تو مضطرب و مشوشش نمودی.

هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت ،تو آواره ام کردی.

هر زمان به چیزی امیدوار شدم ،تو امیدم را کور نمودی... تا به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر ، جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم

 

و فقط تو را بخواهم ،تو را بخوانم ، تو را بجویم و تو را پرستش کنم.


سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

در کتاب"توصیه های حضرت مهدی(عج) در توقیعات و تشریفات" آمده است:

« مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس، خیلی نگران بودند از اینکه کشور دوستداران امام زمام(عج) از بین برود و سقوط کند.

شبی به امام عصر(ع) متوسل می شوند و در خواب می بینند: دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است، در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آن ها خراب می شود.

مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند، بسیار نگران می شود و فریاد می زند: خدایا! این وضع به کجا خواهد انجامید؟ در همین حال می بیند حضرت ولی عصر(ع) تشریف آورندف با انگشت مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود، گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: 

این جا شیعه خانۀ ماست، می شکند،خم می شود،خطر هست،ولی ما نمی گذاریم سقوط کند، ما نگهش می داریم.

برگرفته از سایت nooreaseman.com

 

یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:23 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

آید آن روز که خاک سر کویش باشم                    ترک جان کرده و آشفته رویش باشم

یوسفم گـرنزند بـر سـر بالینم سـر                        همچو یعقوب دل آشفته بویش باشـم

 
یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:19 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

  رسول خدا (ص) فرمود :

«مهدي اين امت از ماست ، هنگامي که هرج و مرج دنيا را فراگير و فتنه ها آشکار گردند و راهها نا امن شود و برخي از مردم بر برخي ديگر هجوم برند . پس بزرگ به کوچک رحم نکند و کوچک بزرگ را احترام نکند در اين هنگام خداوند مهدي ما را مبعوث فرمايد . او نهمين کس از فرزندان حسين (ع) است . دژهاي ضلالت و دلهاي بي خبر را بگشايد ، در آخر الزمان به کار دين پردازد چنانکه من در اول الزمان بدان پرداختم ، زمين را از عدل و داد پر کند ، چنانكه از ظلم و بيداد پر شده باشد.)

یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:22 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

یک روز دوستی گفت:

 

                           بیا "رفتن" را صرف کنیم

                                                       دلم گرفت...

                                                                    به او گفتم :بیا "آمدن" را صرف کنیم...

                                                                                                          (آمدم ، آمدی ، "آمد")

    به امید آمدن یوسف زهرا(عج)

                         گفتا دردت را بنویس

                                 بدو گفتم :ای کاش درد مولا هم نوشتنی بود...

                   آن وقت با قلم نتراشیده ام آن قدر خط خطی می کردم که دیگر نای خط کشیدن نداشته باشم.

 

پنج شنبه 10 / 12 / 1391برچسب:, :: 1:5 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم


◆◆


گـــــاهی غافــــل می شـــــــوم از آغــــــــوشتــــــ

کـــــه همـــــواره بــــــــاز استـــــ





" یــــا بــــــاسِــــطَـــــ الْیَــــــدَیْـــــن بِـــــالـــــــرَّحْـــــمَـــــةِ " 

جمعه 9 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها

شنبه 8 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:0 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 نمیدونی...

واقعاً نمیدونید چه لذتى داره  تماشای سیاهى چادرت!!

سیاهی ای  كه دل مردهایى كه چشمشون به دنبال خوش‏رنگ‏ترین

 زن‏هاست رو میزنه

نمى‏دونی چقدر لذت‏بخشه وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شی و مى‏پرسی:


آقا اینا قیمتش چنده؟

و فروشنده جوابتو نمیده ..

دوباره می پرسی: آقا ! اینا چنده؟ فروشنده كه محو موهای مش كرده 

یه زن دیگست و حالش دگرگونه ! تو رو اصلا نمیبینه!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی مردهایی كه به خیابون میان تا از دیدن

 اندام یه زن لذت ببرن.... ذره ای به تو محل نمیذارن... چون تو اندامت رو

 به تمسك از فاطمه ی بقیع... پوشوندی

نمیدونی

نمیدونی چقدر لذت داره وقتی شاد و سرخوش، در خیابون قدم میزنی در

 حالی كه دغدغه ی اینو نداری كه شاید گوشه ای از زیبایی تو... پاك

 شده باشه و مجبور نیستی خودتو با دلهره به نزدیك ترین محل امن

 برسونی تا هر چه زودتر توی آینه ی كوچیكت كه همدست شیطون

 شده...! زیبای رو به خودت برگردونی و باعث خنده دیگرون نشی!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی توی خیابون و دانشگاه و ... راه میری و

 صد قافله دل كثیف ... همره تو نیست.

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی كرم قلاب ماهی گیری شیطان برای به

 دام انداختن مردان شهرت نیستی!

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی میبینی كه می تونی اطاعت خدای

 خودت رو بكنی نه هوای خودت رو

نمیدونی

واقعا نمیدونی چه لذتی داره وقتی توی خیابون راه میری.. در حالی كه یه

 عروسك متحرك نشون نمیدی... بلكه یه انسان رهگذری

نمیدونی

نمیدونی

نمیدونی چه لذتی داره..... این حجاب

شنبه 8 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 بسته است همه پنجره ها رو به نگاهم 

                     چندی است که گم گشته در نیمه راهم

حس میکنم آیینه من تیره و تار است

                           بر روی مفاتیح دلم گردوغبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم

                          سجاده بارانی خود را نگشودم

پای سخن عشق دلم را ننشاندم

                           یعنی چه سحر ها که ابوحمزه نخواندم

ای کاش کمی کم کنم این فاصله هارا

                             با خمسه عشر طی کنم این مرحله هارا....




چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 توي وب يكي ازدوستام يه چيزي خوندم كه اميدوار كننده بود:

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.
آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان “ فاقد نشانه های مذهبی!” القصه… ،
هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !
اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم .
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: “۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان “
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. 
اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : “ چرا این کار را کردید؟!! ” ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . 
سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : “ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…” و بعد اضافه کرد : “ وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! “ پرسیدم : “ یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را….” حرفم را قطع می کند : “چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…” و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. 
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : “ امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! “
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. 
به قول دوستم Lableنزنم روی آدمها. ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، گفت و گوهای تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..

 

چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

  

 

    چه روزها  که  یک به یک غروب شد، نیامدی

    چه بغض ها که در گلو  رسوب شد،  نیامدی

     از ابتدای هفته من به جمعه  چشم بسته ام

   دوباره صبح ، ظهر ، نه ! غروب شد ، نیامدی

   خلیل آتشین سخن! تبر به دوش بت شکن !

      خدای ما دوباره سنگ و چوب شد،  نیامدی... 


سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

مهدی بیا تا زندگی معنا بگیرد

با تو تمام غصه ها یکجا بمیرد

مهدی بیا قلبم دگر طاقت ندارد

این دل برای دیدنت پامی فشارد

دیگرجهان لبریز ازجرم وگناه است

چشم تمام شیعیان توبه راه است

مهدی بیابایک جهان عدل وعدالت

مهدی بیاای اسوه ی نورصداقت

مهدی بیا من عاشقانه دررکابت

هرلحظه دنبال توام دربی نهایت

من ارزو دارم به دل برق نگاهت

مهدی بیااین شعرمن تقدیم راه

سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:51 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

حواسم باشد!
من در حال حرکتم...
اگر به سمت سفیدی حرکت نکنم به ناچار حرکت من به سمت سیاهی خواهد بود.


إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً 

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

------------------------

من نباشم تا تو باشی ... 
.
.
.
.


از فاطمه(س)
با فاطمه(س)
برای مهدی فاطمه(س)

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

             زمستان خسته شد از بی بهاری      /      جهان می لرزد از این بی قراری

            گمانم جمعه ای باقی نمانده         /         خدایا تا به کی چشم انتظاریhttp://ir2up.ir/up19/f9013615116343.jpg

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

 
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگامی که خداوند از من می پرسد : “زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟” پاسخ میدهم : هر آنچه از من برمی آمد !
یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:45 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...گاهی برای تو...

اینجا همه سراب نشانم همی دهند...

من آب را میان نگاهت شمرده ام ...

من تشنه ام...تشنه...

آری حبیب من به خدا بی قدر شدم...

من راببر...باخود...من از تمام سرابها...سیراب گشته ام...

من با تو زنده ام.......

.......................اللهم عجل لولیک الفرج بحق المضطر.........................

پنج شنبه 3 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:54 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
 
وقتی انیس لحظه تنهایی ام تویی
 
تنها دلیل اینکه من اینجاییم تویی
 
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
 
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
 
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
 
احساس وصل میکند آدم کنار تو
 
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
 
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
 
با زم نگاه دمادم هزار شمع
 
روشن کنند هاجرو مریم کنار تو
 
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
 
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
 
در این حریم سینه زدن چیز دیگریست
 
خونین تر است ماه محرم کنار تو
 
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
 
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
 
ما با تو در پناه تو آرام میشویم
 
بانو!تمام کشور ما خاک زیر پات
 
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
 
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
 
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
 
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
 
این صحنه در برابر آیینه دیدنیست
 
 
 
مرغ  خیال سمت حریمت پریده اس
 
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
 
خوشبخت قوم طایفه  ما مردم قمیم
 
جارو کشان خواهر خورشید هشتمیم
 
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
 
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
جمعه 2 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:40 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

امید آخر

در حین جست و خیزهای کودکانه‌اش از من می‌پرسد:

ـ مامان! حضرت محمد الان کجاست؟

ـ پیامبر رفته پیش خدا!

برای لحظه‌ای می‌ایستد و خیره خیره نگاهم می‌کند. اسباب بازی‌اش را از زمین بر می‌دارد و با شادی می‌گوید:

ـ امام حسین کجاست؟

ـ امام حسین شهید شده، رفته پیش خدا!

دستانش شل می‌شود، اسباب بازی را می‌اندازد. نام چند امام دیگر را که بلد است می‌پرسد، چهره‌اش گرفته می‌شود. کنارش می‌نشینم، در آغوشش می‌گیرم و می‌بوسمش. با صدای بلندتری می‌گویم:

ولی! ...

چشمانش درشت می‌شود و گوش می‌دهد.

ـ ولی امام زمان ما، حضرت مهدی زنده هستند. سریع از بغلم بلند می‌شود، می‌پرد و فریاد می‌کشد: هورا هورا...

این مطلب برگرفته از نوشته‌ی زهرا سادات هاشمی در مجله خانه خوبان (چاپ دی91) موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله می‌باشد.

 

درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 33919
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content