دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:19 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 به شوق امام حسن عسکری(ع) 

یازده بار جهان گوشهء زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست

 

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

 
چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 3:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
 
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن
هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه
اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و
تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و
اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد
شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح
ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
======================
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه
مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
 
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
 
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین
مبدل کرده ام .
 
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش
کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا
در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا
موزه سازی کنیم ؟
 
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌
آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند
.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”
احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
 
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
 
‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان
که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش
نکنند .
 
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
 
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان
به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است

که به صلیب جهالت کشیدیم 

سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, :: 9:47 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 


امروز چادرم گرفت به بخاری و سوخت

بله.... چادرم! همون چیزی که از عشق به بندگی خدا بهش رسیدم و بهم عزت داده

چادرم! همون چیزی که تاج بندگیمه و منو حفظ کرده

چادرم! همون چیزی که خدا برام انتخابش کرده و منو نسبت به همه اونا که ندارنش برتری بخشیده

چادرم! همون چیزی که باعث میشه به جای خودم شخصیتم رو ببینن


و اینجا در سرزمین من چادر خیلی ارزش داره ولی نه ارزش معنوی.....

همه بسیج شدن تا ارزش مادیش رو بالا ببرن تا از معنویتش کم بشه

و تازه امروز وقتی برای خرید چادر رفتم فهمیدم که:

اینجا دیگه لازم نیست خودت رو خسته کنی تا یک دختر خانم رو به حجاب برتر علاقه مند کنی چون اینقدر گرونه که پول خریدشو نداره

اینجا دیگه لازم نیست سعی کنی بهترین و با کیفیت ترین چادر رو بپوشی و بهش افتخار کنی چون اینقدر گرونه که پول خریدشو نداری

اینجا دیگه لازم نیست از خریدن چادر لذت ببری و برای پوشیدنش ذوق و شوق داشته باشی چون اینقدر گرونه که پول خریدشو نداری

و من دلگیرم از اینکه دختر محجبه ای را به خاطر چادر کهنه اش به تمسخر گرفتند چون اینقدر گرونه که او پول خریدشو نداره

و من دلگیرم از اینکه در سرزمین من، در سرزمین شیعه نشین، مهد حجاب، جایی که دخترانش الگو از دخت پیامبر میگیرند ارزش

مادی حجاب برتر به اندازه ای است که دوستم می گفت:

 (حجاب برتری را که تهیه کردنش پدرم را شرمنده من میکند دوست ندارم)

و من دلگیرم از اینکه اینجا دیگه تلاش برای نگهداری چادر بخاطر حفظ ارزشش معنویش نیست به خاطر اینه که اینقدر گرونه که....


 و من دلگیرم از اینکه چرا دشمن میلیون ها دلار خرج نابودی جوانان ما میکند و ما برای حفظ همین اندک دختر محجبه قیمت چادر را

کمی کاهش نمی دهیم

و من دلگیرم از اینکه مادیات میخواد حجاب برتر رو از دختران سرزمین من بگیره و دشمن خرسند از این موضوع تمامی محصولات

خودش رو با ارزان ترین قیمت داره آماده میکنه.....


سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, :: 9:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

یه روز یه دختر با حجاب می ره دانشگاه 

یکی از دوستای بی حجابش می خواد مسخرش کنه

می گه تازه گی ها دیوانه ها خودشون رو جلد می کنند

همه می خندند دخترباحجاب در جوابش می گه 

تا حالا دیدی ا رو پیکان 48 چادر بکشن؟

این بار هم می خندند اما این بار....

 

 
سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, :: 4:2 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 نوک مدادم به ته رسیده و دیوار اتاقم دیگر جایی برای شمردن روزهای بی تو بودن ندارد.یوسف زهرا نمیخواهی بیایی ؟؟؟

 

 
دو شنبه 28 / 11 / 1391برچسب:, :: 11:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 یا حبیب الباکین


 

به بهانهء هفده روز اقامت حضرت معصومه(س) در بیت النور قم

 

...و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

دشت هم از نفس چادر او گل می چید

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است

آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید

عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید

ماند تا آینهء مادر دنیا باشد

حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد

صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند

شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند.


دو شنبه 28 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

در خوابهای کودکی ام  ، هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار ، انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد 
انگار، بیش از هزار پنجره دارد 
و در تمام پنجره هایش،
تنها تویی که دست تکان می دهی 
آن‌گاه در چارچوب ِپنجره ها
شب شعله می کشد 
با دودِ گیسوان ِتو در باد!
در امتدادِ راه مه آلود 
در دود 
  دود 
     دود ..
 
 
((زنده یاد قيصر امين پور))


دو شنبه 28 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
پابرهنه، تا کجا دویده ای،
که این همه

گل شکفته است؟!‏

........................................................................................................
پ.ن : يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ 
دو شنبه 28 / 11 / 1391برچسب:, :: 7:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

تاحالا شده يه مطلبي را يه جايي بخونيد و اون مطلب بشه تمام زندگيتون ؟؟؟؟!!!
يه هفته پيش يه جايي خيلي باحال از مولايمان دعوت به ظهور كرده بود وآن جمله اين بود:
(اول ضمير مفرد غائب ظهور كن)
یک شنبه 27 / 11 / 1391برچسب:, :: 11:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
من یک تبعیدی ام . یک تبعیدی از آبی آسمان به خاکستری زمین .
تبعیدی از خنکای نسیم بهشتی به غبارو  دود و سرب و منوکسید.
از آبشارها و رودخانه ها و جنگل ها به پنجره ها ی فلزی و آجروسنگ وشیشه .
از گستره ی دشت بی انتها به کوچه های باریک و بی آسمان شهر . من یک تبعیدی ام از دیار فرشتگان به دیار غافلان .
من تبعیدی از محض بندگی ام به خودخواهی شیطانی . 
تبعیدی از همنشینی با خوبان به تلخی تنهایی سیاه ودر خود فرورفتن .
وجرمم چیست؟
جرمم این است که فریب خوردم . ساده بودم. به وعده ها دل خوش کردم .
به آنچه داشتم راضی نبودم . قانع نبودم .
و فکر کردم ورای این خوشی ها ،خوشی های دیگری هست که باید به آنها دست بیابم.
و برای بدست آوردن انها ،همین هارا هم از دست دادم.
و آدم هم همین کاررا کرد .
و آدم ها هم همین کاررا می کنند
یک شنبه 27 / 11 / 1391برچسب:, :: 3:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 هواي جمكران تو دل مارا هوايي كرد

دلم را گنبد فيروزه اي رنگي طلايي كرد
من إز شب هاي كوه خضر زيباتر نخواهم ديد
إز آنجاهم حرم هم جمكران را ميتوان بوسيد
اگرچه مردم دنيا سراسر دوستت دارند
وليكن اهل قم يك جور ديگر دوستت دارند
خدارا شكر بين شهر ما از تو نشان پيداست
كمي از پشت بام خانه ي ما جمكران پيداست
اگر هر جاي دنيايم دلم در يك خيابان است
هميشه نيمه ي شعبان دلم در چهار مردان است
خياباني كه دل سرمست يوسف ميشود در آن
وبأ اصرار هي شربت تعارف ميشود در آن
به پاي دل به شوق ديدن دلدار خواهم رفت
پياده از حرم با گريه تا گلزار خواهم رفت
حرم،گلزار احساس صفا تا مروه را دارد
وبالاي سرم يك كعبه ي زيبا خدا دارد
من بيچاره دنبال تو هستم چاره ي من چيست
تو هستي در ميان ما ولي توفيق ديدن نيست
وميدانم مرا كه دل به تو بستم تو ميبيني
اگرچه اهل پايين شهر قم هستم تو ميبيني
بيا و رحم كن آقا به حال گريه زاري ها
كه ديگر عاشقان را ميكشد چشم انتظاري ها
یک شنبه 27 / 11 / 1391برچسب:, :: 3:10 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم



اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید.....
 

پنج شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:, :: 4:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

باز بوی عطر نرگس بر فضای صبح طنین افکنده و بلبلان با صدای دل انگیز خویش همه را مبهوت خویش ساختند.گلی با ناز، نازنین تر شده و صورتش را با شبنم نقاشی کرده و سرخی عشق را با خنده ی مهرگونه اش تحویل همه می دهد؛حوریان با جامه های روشن و براق بر محمد و آل محمد صلوات می فرستند و آسمان پهنایش را آرایش به ابرهای آبی و سفید د اده است و قناری کنج قفس تنهایی اش را از یاد برده و آن قدر پایکوبی و بی قراری می کند که گوش باد را مرتعش ساخت.بازوان نسیم به قاصدک ها نوید جمعه را می دهندو تور نوری بی پایان فضای صبح را تسخیر نموده و ذراتش متبلور در فضا رقص کنان هردم زاد و متولد می شوند و کبوتر سفیدی با بالهای سفیدش در آسمان دور واژه انتظار چرخ می زند و به دنبال منجی ذکر خوش بوی <<اللهم عجل لولیک الفرج>> را می نوازد و دل من همچون بید ، از تپش هیجان جمعه می لرزد آقا ! ای کاش آمدنت را همه باور می کردند و ای کاش می شد کمی زود تر بیایی ،دل لاله های عاشق از نبودنت خون است و دیگر چشمی برای گریستن ندارند.به خدا نبودنت دلمان را ریپش ریش کرده و گناه صورت زیبای پاکی را شسته و فطرت خالص آدمی را چین و واچین ، حق و حقیقت پشت پرده شک و تردید محصور مانده و آه عطشناک یتیمی روی دلهای بی کس و کار ما سایه انداخته است . خورشید باید از پس ابر بیرون بیاید و چشمهای نابینای ما را درمان کند . آقا جان گناه زندگی پروانه ها را می سوزاند واگر توباشی دیگر پر پروانه بی کورسویی از نور در دل شب تا هجران نمی سوزد. آقا سوز سرمای بی کسی ، دستهای مهربان آدم ها را تاول زده و دردی جانکاه در پیکره آرامش پیچیده است. آقا جان ثروت وجاه طلبی مرید دلهای طمع کار شده و گرمای ملتهب حقارت بر فقر و تهی دستی طعن و گلایه می زند. مهدی جان (عج) بگو کی می آیی تا کوچه ها را آذین کنیم و عطر خوش وصل را بر پهنای باغ وصال بسراییم و خودستایی رنگ سبز را با مداد رنگی مهربانی ، بکشیم و نمناکی چشمان قناری را با دستمال نوید آمدنت پاک کنیم. دوباره غروب شده و دل ماتم زده ما در حسرت آمدنت بهانه از لحظه ها می گیرد . شاید دلتنگی غروب جمعه از بار شرمندگی چشمان منتظر ما باشد ولی بدان که دل دقایق همیشه به امید آمدنت می تپد.

 
پنج شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:, :: 1:34 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 امام صادق عليه السلام فرمودند :  آگاه باشيد ؛  سوگند كه اگر من آن زمان ظهور را درك كنم

جانم را براي صاحب الزمان فداخواهم كرد. 

پنج شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:, :: 1:34 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 امام صادق عليه السلام فرمودند :  آگاه باشيد ؛  سوگند كه اگر من آن زمان ظهور را درك كنم

جانم را براي صاحب الزمان فداخواهم كرد. 

پنج شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:, :: 1:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

نا خدا آگاه به سمت تو تمايل دارد
بي تو چندي است كه در كار زمين حيرانم
مانده ام بي تو چرا باغچه ام گل دارد
شايد اين باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده ودر دست گلايل دارد
يازده پله زمين رفت به سمت ملكوت
يك قدم مانده زمين شوق تكامل دارد
جمكران نقطه ي اميد جهان شد كه درآن
هرچه دل سمت خدا دست توسل دارد
هيچ سنگي نشود سنگ صبورت تنها
تكيه بر كعبه بزن كعبه تحمل دارد
جمعه 25 / 11 / 1391برچسب:, :: 11:31 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

 
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
 
فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
 
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی!
 
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
 
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛
 
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
 
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
 
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
 
فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
 
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
 
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
 
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛
 
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه!!!
 


ادامه مطلب ...
شنبه 24 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
نمی دانم چرا باران نمی بارد ؟اینقدر دل آسمان پر است اما خالی
نمی شود . ابرها می آیند و می روند . اما دریغ از باران . همه اش
زیر سر این باد هاست . بین ابرهارا جدایی می اندازند و نمی گذارند
دست بهم دهند و ببارند . همین می شود که همه شان دل پر رد می شوند و خیرشان به کسی نمی رسد . می دانم خودشان هم ناراحتند . کدام ابر است که از باریدن بدش بیاید ؟  کدام باران است که از لبخند گل بدش بیاید .ای کاش باران ببارد. .
چهار شنبه 23 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:33 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 گاهي اگربا ماه صحبت كرده باشي 

از ما اگر پيشش شكايت كرده باشي
گاهي اگر در چاه مانند پدر آه اندوه مادر را حكايت كرده باشي
گاهي اگر زير درختان مدينه بعد از زيارت استراحت كرده باشي
گاهي اگر بعداز وضو مكثي كني تا آيينه را غرق حيرت كرده باشي
در سالهاي سال دوري و صبوري چشم انتظاري را شفاعت كرده باشي
حتي اگر بي آنكه مشتاقان بدانندگاهي نمازي را أمامت كرده باشي
يا در لباس ناشناسي در شب قدر از خود حديثي را روايت كرده باشي
يا در ميان كوچه هاي سردو تاريك نان و پنير و عشق قسمت كرده باشي
پس بوده اي و هستي و ميآيي از راه تاحق دلها را رعايت كرده باشي
پس مردمك هاي نگاه ما عقيمند تو حاضري بي آنكه غيبت كرده باشي
 
سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:, :: 5:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
بی صبرانه منتظرت میمانم

 

میمانم

نه اینجا که حالا ایستاده ام

نه

قدم به قدم

نفس به نفس به تو

نزدیک تر میشوم

تو نزدیکی

من دور و بعید

ای آشنای غریب

مگر

آن هنگام که رفتی

به غربتمان نگاه نکردی؟

به اینکه بی تو

بغض ها میشکند

و اشک

کاسه کاسه میشود

به وسعت کاسه سرمان

و خون

خوراک هر روزمان میشود

.....

من اما

میروم

نه با این دو پا

با چشمانم

تا اینکه

ببینمت با همین دلم

تویی که به وسعت تاریخی

عزیز دل...!!!



 

سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:, :: 3:21 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
 
سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:, :: 1:20 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

                                                                                           

1175سال است که چشمانم

1175 سال است که آسمان

1175 سال است که خورشید

1175 سال است که زمین

1175 سال است که تنها

1175 سال است که واژه ها

1175 سال است که ابرها

1175 سال است که برگ ها

1175 سال است که اشک ها

.

.

.

1175 سال است که منتظرت هستیم...

مهدی جان!

آلودگی دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته ،

نفسهایمان به شماره افتاده

و سالهاست زندگی مان تعطیل رسمی است

ببار ای سحاب رحمت

 

اللهم عجل لولیک الفرج

سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:, :: 1:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم
سلام،امروز٢٢بهمن ماه است كاري به حرف اين واون ندارم.كه مثلاً چون فلاني گفته بريم راهپيمايي يا چون اون يكي گفته نريد ما هم نميريم.اصولاً آدم بايد به صداي قلب وعقلش گوش بده.هركسي دوست داشتنش را يه جوري نشون ميده منم اين نياز روحيم را باشركت در راهپيمايي نشون ميدم 

 

یک شنبه 20 / 11 / 1391برچسب:, :: 10:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 غروب جمعه یعنی دل تنگی، غروب جمعه یعنی غربت و غروب جمعه یعنی انتظار . . .

مولا جان! شرمنده ایم از این که واژه انتظار را بارها و بارها نوشتیم و خواندیم اما لحظه ای در آن نیندیشیدیم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که خیلی اوقات فراموش کردیم که مولایی همچون تو داریم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که قلب هایمان را به گناه آلودیم و ظاهرمان را همچون پاکان نمایان کردیم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که حق ناسپاسی تو و خدایت را تمام و کمال ادا کردیم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که در همه راه ها جز راه رسیدن به تو گام نهادیم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که دست نیاز خویش را به سوی همه کس جز تو دراز کردیم!
مولا جان! شرمنده ایم از این که نامت را، نامت را تنها غروب های جمعه بر زبان آوردیم!
مولا جان! شرمنده ایم، شرمنده ایم . . .
 

درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 33940
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content