دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


چهار شنبه 7 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

  

 

    چه روزها  که  یک به یک غروب شد، نیامدی

    چه بغض ها که در گلو  رسوب شد،  نیامدی

     از ابتدای هفته من به جمعه  چشم بسته ام

   دوباره صبح ، ظهر ، نه ! غروب شد ، نیامدی

   خلیل آتشین سخن! تبر به دوش بت شکن !

      خدای ما دوباره سنگ و چوب شد،  نیامدی... 


سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

مهدی بیا تا زندگی معنا بگیرد

با تو تمام غصه ها یکجا بمیرد

مهدی بیا قلبم دگر طاقت ندارد

این دل برای دیدنت پامی فشارد

دیگرجهان لبریز ازجرم وگناه است

چشم تمام شیعیان توبه راه است

مهدی بیابایک جهان عدل وعدالت

مهدی بیاای اسوه ی نورصداقت

مهدی بیا من عاشقانه دررکابت

هرلحظه دنبال توام دربی نهایت

من ارزو دارم به دل برق نگاهت

مهدی بیااین شعرمن تقدیم راه

سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:51 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

حواسم باشد!
من در حال حرکتم...
اگر به سمت سفیدی حرکت نکنم به ناچار حرکت من به سمت سیاهی خواهد بود.


إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً 

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

------------------------

من نباشم تا تو باشی ... 
.
.
.
.


از فاطمه(س)
با فاطمه(س)
برای مهدی فاطمه(س)

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

             زمستان خسته شد از بی بهاری      /      جهان می لرزد از این بی قراری

            گمانم جمعه ای باقی نمانده         /         خدایا تا به کی چشم انتظاریhttp://ir2up.ir/up19/f9013615116343.jpg

یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 3:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 

 
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگامی که خداوند از من می پرسد : “زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟” پاسخ میدهم : هر آنچه از من برمی آمد !
یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:45 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...گاهی برای تو...

اینجا همه سراب نشانم همی دهند...

من آب را میان نگاهت شمرده ام ...

من تشنه ام...تشنه...

آری حبیب من به خدا بی قدر شدم...

من راببر...باخود...من از تمام سرابها...سیراب گشته ام...

من با تو زنده ام.......

.......................اللهم عجل لولیک الفرج بحق المضطر.........................

پنج شنبه 3 / 12 / 1391برچسب:, :: 10:54 قبل از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
 
وقتی انیس لحظه تنهایی ام تویی
 
تنها دلیل اینکه من اینجاییم تویی
 
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
 
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
 
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
 
احساس وصل میکند آدم کنار تو
 
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
 
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
 
با زم نگاه دمادم هزار شمع
 
روشن کنند هاجرو مریم کنار تو
 
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
 
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
 
در این حریم سینه زدن چیز دیگریست
 
خونین تر است ماه محرم کنار تو
 
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
 
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
 
ما با تو در پناه تو آرام میشویم
 
بانو!تمام کشور ما خاک زیر پات
 
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
 
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
 
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
 
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
 
این صحنه در برابر آیینه دیدنیست
 
 
 
مرغ  خیال سمت حریمت پریده اس
 
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
 
خوشبخت قوم طایفه  ما مردم قمیم
 
جارو کشان خواهر خورشید هشتمیم
 
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
 
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
جمعه 2 / 12 / 1391برچسب:, :: 4:40 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

امید آخر

در حین جست و خیزهای کودکانه‌اش از من می‌پرسد:

ـ مامان! حضرت محمد الان کجاست؟

ـ پیامبر رفته پیش خدا!

برای لحظه‌ای می‌ایستد و خیره خیره نگاهم می‌کند. اسباب بازی‌اش را از زمین بر می‌دارد و با شادی می‌گوید:

ـ امام حسین کجاست؟

ـ امام حسین شهید شده، رفته پیش خدا!

دستانش شل می‌شود، اسباب بازی را می‌اندازد. نام چند امام دیگر را که بلد است می‌پرسد، چهره‌اش گرفته می‌شود. کنارش می‌نشینم، در آغوشش می‌گیرم و می‌بوسمش. با صدای بلندتری می‌گویم:

ولی! ...

چشمانش درشت می‌شود و گوش می‌دهد.

ـ ولی امام زمان ما، حضرت مهدی زنده هستند. سریع از بغلم بلند می‌شود، می‌پرد و فریاد می‌کشد: هورا هورا...

این مطلب برگرفته از نوشته‌ی زهرا سادات هاشمی در مجله خانه خوبان (چاپ دی91) موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله می‌باشد.

 

درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 33945
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content