خاطره...
دلتنگم مولاي من
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟ طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟ گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, :: 11:14 بعد از ظهر ::  نويسنده : قلب سليم

 



من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم

تا در را باز كردم دیدم یك دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی جوان است 

تا در را باز كردم، اوه... چه شكلی !

داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی ؟ 

گفت: نه!

گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی تو در یك اتاق هستی و در هم بسته است؟

گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم !!

 گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است

 حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌كرد

 گفتند: یا علی  !!

رسول خدا سلام می‌كند تو چرا سلام نمی‌كنی؟ 

گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود

من سی سال جوان هستم

 می‌ترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد

 گفتم: دل علی می‌لرزد ، تو خاطرت جمع است !!!!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

بی صبرانه منتظرت میمانم میمانم نه اینجا که حالا ایستاده ام نه قدم به قدم نفس به نفس به تو نزدیک تر میشوم تو نزدیکی من دور و بعید ای آشنای غریب مگر آن هنگام که رفتی به غربتمان نگاه نکردی؟ به اینکه بی تو بغض ها میشکند و اشک کاسه کاسه میشود به وسعت کاسه سرمان و خون خوراک هر روزمان میشود ..... من اما میروم نه با این دو پا با چشمانم تا اینکه ببینمت با همین دلم تویی که به وسعت تاریخی عزیز دل...!!!
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 114
بازدید کل : 34003
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1